تعداد کتابهایی که پس از گذشت ۲۰۰ سال همچنان پرطرفدارند، زیاد نیست. از سوی دیگر، تنها تعداد کمی از این کتابها آنقدر در فرهنگ و زندگی انسانها تاثیرگذار بودهاند که شخصیتهای آن به اصطلاحات فرهنگی تبدیل شدهاند.
فرانکشتاین، نوشته مری شلی (Mary Shelley) یکی از این کتابهاست که ژانویه سال جاری ۲۰۰ ساله شد. این کتاب آنقدر در فرهنگهای مختلف نفوذ کرده است که کمتر فردی است که حداقل اصطلاح فرانکشتاین را نشنیده باشد. عبارتی که معادل شده با یک هیولا که حتی به مدخلی در لغتنامه هم بدل شده است.
بدون شک بهدلیل اهمیت فرانکشتاین است که مجله اکونومیست نیز در یکی از آخرین شمارههای خود و به مناسبت دویستمین سالگرد انتشار این کتاب بخش مرور کتابهای خود را به آن اختصاص داده است. با وجودیکه در اصطلاحات عامیانه، فرانکشتاین همان هیولا فرض میشود، اما در واقع این نامخانوادگی دانشمند جوانی است که این هیولا را میآفریند. ویکتور فرانکشتاین جوان که در دانشگاه اینگولشتادت (Ingolstadt) آلمان به تحصیل علوم طبیعی مشغول است، خواب و خوراک را از خود میگیرد تا بتواند با کنار هم قرار دادن اعضای بدن مردگان و بهرهگیری از جریانهای الکتریکی به این موجود زندگی ببخشد.
نتیجه تلاشهای شبانه روزی او آفریدن هیولایی میشود که در ادامه داستان چیزی به جز رنج و عذاب نصیب آفریننده خود، ویکتور فرانکشتاین، نمیکند. دانشمند جوان که از آفریدن این موجود به شدت پشیمان است، سعی در به دام انداختن و گرفتن انتقام میکند.
روشهای مصنوعی چگونه مدیران فرانکشتاینی میآفرینند؟
تقریبا شاخهای نیست که در آن مثالی از فرانکشتاین وجود نداشته باشد. در مدیریت و کسب و کار نیز اصطلاح فرانکشتاین برای نشان دادن یک هیولا بهکار گرفته میشود که میتواند زاده مدیریت بد باشد. کتاب «مدیر فرانکشتاین: حلقه گمشده راهبری»، نوشته بیل مک انینی (Bill McAneny) یکی از کتابهایی است که دقیقا با ایده تعمیم شخصیت هیولای فرانکشتاین در مدیریت نوشته شده است.
نویسنده کتاب در قسمتی میآورد: «برای ساخت یک مدیر بینقص هیچ فرمول معجزهآسایی وجود ندارد؛ دقیقا همانطور که نمیتوان یک زن یا مرد بینقص را آفرید… تلاش برای ساختن مدیران بی نقص با روشهای مصنوعی، در نهایت به این ختم میشود که یک هیولای فرانکشتاین بیافرینیم؛ یک ترکیب ناقص و پر از عیب و ایراد از اعضایی مرده که به هیچ عنوان با یکدیگر همخوانی ندارند».
این کتاب به این مساله میپردازد که سعی در ساختن مدیران با روشهایی که امروز به یک مد بدل شدهاند، هیچ نتیجهای ندارند. نویسنده معتقد است یک شخص تنها با گذراندن دورههای آموزشی مختلف و متنوع به مدیر بدل نمیشود.
نمونه آن را میتوانیم در اطراف خودمان نیز ببینیم. گذراندن دورههای متنوع کارشناسی ارشد مدیریت کسبوکار (MBA) یا حتی جدیدتر از آن دکترای این رشته که به صورت یک تب همهگیر درآمدهاند و بسیاری را به خود جذب میکنند، تنها در موارد اندکی به خلق یک مدیر موفق ختم میشوند. بسیاری از افراد بدون اینکه از خود بپرسند آیا من واقعا توانایی مدیریت را دارم به گذراندن چنین دورههایی اقدام میکنند و پس از آن صرفا بهدلیل دریافت یک مدرک خود را مدیر لایقی فرض میکنند.
نویسنده کتاب معتقد است، گذراندن دورههای آموزشی به این شکل برای عموم افراد، تنها موجب میشود که آنها برخی از شاخصها و رفتارهای مدیریتی را از حفظ کنند و بخواهند به هر شکل ممکن آن را در کارهای خود پیادهسازی کنند یا مجموعه خود را مجاب کنند که با گذراندن چنین دورهای اکنون به یک راهبر واقعی بدل شدهاند.
به عبارتی دیگر، آنها بیشتر به هیولایی شباهت خواهند یافت که فرانکشتاین از کنار هم قرار دادن اعضای مردگان آفرید، با ظاهری آنقدر ترسناک که هر فردی را از خود فراری میدهد.
طبیعتا بدون مطالعه کتاب اصلی، مشابهپنداری برای هیولایی که فرانکشتاین آفریده است دشوار میشود. در بخشی از داستان که هیولا در کوههای آلپ با آفریننده خود روبهرو میشود، فرصت بازگو کردن قصه تنهایی خود را مییابد. هیولا برای خالقش توضیح میدهد که در ابتدای امر او دوستدار کلبهنشینان فرانسوی بوده است یا حتی بارها به نجات برخی افراد اقدام میکند، اما مردم تنها با دیدن ظاهر ترسناکش، او را مورد آزار قرار میدهند.
این مساله رفته رفته از او یک هیولای واقعی میسازد که تنها به انتقام از آفریننده خود فکر میکند. نویسنده کتاب مدیر فرانکشتاین معتقد است، مدیریت واقعی باید در ذات افراد وجود داشته باشد، در غیر این صورت، حتی با وجودیکه مدیر مصنوعی ساخته شده، نیت خیر هم داشته باشد، نخواهد توانست مجموعه را به درستی هدایت کند. در مقابل آن، افرادی که قابلیت هدایت و مدیریت را در خود دارند، با استفاده از روشهای آموزشی صحیح میتوانند این استعداد خود را پرورش دهند.
چنین افرادی برای آنکه بتوانند این قابلیت خود را به درستی بهکار بگیرند، باید در قدم اول خود را به خوبی بشناسند. در قدم بعدی این مدیران باید اطرافیان و همکاران خود را به خوبی بشناسند. با درک درست افراد و شرایط، میتوانند زنجیری از حلقهها ایجاد کنند که هر یک به درستی و محکمی به یکدیگر متصل شده است.
به جای یک کسبو کار، یک هیولا میآفرینید؟
از دیگر مثالهایی که در کسب و کار به فرانکشتاین معروف است، شرکتهایی هستند که موسس آنها، از ابتدا اجزا را به درستی کنار یکدیگر قرار نداده است. تحلیلگران معتقدند، یک کسب و کار برای رسیدن به بلوغ از چهار مرحله عبور میکند. داشتن ایده صحیح، طراحی محصولی که بازار متقاضی آن است، رشدی پرقدرت و در نهایت سلامت ماندن کسب و کار، چهار مرحله بلوغ را شکل میدهند.
اما برای بسیاری از کارآفرینان اتفاق میافتد که کسب و کاری که ساختهاند به جای آنکه مسیری را طی کند که همیشه تصور میکردهاند، در جهتی دیگر پیش میرود. این اتفاقی است که از آن با عنوان «روند فرانکشتاین» یاد میشود. متاسفانه در بسیاری از موارد خود کارآفرینان ممکن است متوجه چنین روندی نشوند. به اصطلاح آنها به جای آن موجود فوقالعادهای که قرار بوده آفریده شود، موجودی را خلق کردهاند که به کندی و سختی حرکت میکند؛ اعضایش با یکدیگر همخوانی ندارند؛ موجودی که نتیجه فعالیتهایش تنها دردسر و تولید مشکل است؛ چیزی که دست آخر از نگاه کردن به آن نیز وحشت خواهیم داشت.
عوامل بسیار زیاد و متفاوتی ممکن است موجب آفریدن موجوداتی شوند که تنها برایمان دردسر ایجاد میکنند؛ از عدم تهیه استراتژی و طرحهای حسابشده بازاریابی گرفته تا افزایش نیرو بدون برنامهریزیهای قبلی یا بهکارگیری نیروهای کاری با بهرهوری پایین و…، همه میتوانند مخلوق شما را به هیولای فرانکشتاین بدل کنند که به جای آنکه در خدمت شما باشند، در نهایت انرژی، ثروت و تواناییهای شما را نابود سازند.
فرانکشتاین از نگاهی دیگر
با این اوصاف احتمالا مطالعه دوباره کتاب فرانکشتاین با این دید که چطور ممکن است کسبوکار شما را تحت تاثیر قرار دهد خالی از لطف نباشد. داستان فرانکشتاین به ادبیات گوتیک تعلق دارد و توانسته است از جنبههای مختلف جایگاه ویژهای یابد. یکی از این جنبهها آن است که ۲۰۰ سال قبل که هنوز استفاده از ابزارهای پزشکی الکتریکی برای احیای بیماران ساخته نشده بودند، چگونه نویسنده توانسته است با قدرت تخیل فوقالعاده خود چنین داستانی را بیافریند.
اما یکی از جنبههایی که برای سالیان سال از نگاه بسیاری از افراد دور مانده بود، عجیب بودن مساله نگارش چنین کتابی بهدست یک دختر ۱۸ ساله است. مری شلی، یک زن جوان انگلیسی بود که اوایل قرن ۱۹ میلادی میزیست. در این دوره زنان انگلیسی از حقوق اجتماعی بالایی برخوردار نبودند. آنها نه تنها به نظام آموزشی سطح بالا همانند مردان دسترسی نداشتند، بلکه از حقوقی نظیر ارث نیز بیبهره بودند. مری گادوین که در ۱۸ سالگی دو بار زایمان کرده بود، مدتی بعد با پرسی شلی یکی از شاعران نامدار انگلیسی ازدواج کرد.
ایده داستان فرانکشتاین در طول سفر به ویلای لرد بایرن دوست خانوادگی آنها به ذهنش خطور میکند. تابستانی که بهرغم معمول، به شدت بارانی و سرد بوده است. همین مساله باعث میشود تا این جمع از جوانان بیشتر در خانه بمانند و برای سرگرمی به داستانسرایی بپردازند. این همان زمانی است که لرد بایرن ایده «خونآشام» به ذهنش میرسد. داستان خونآشام و فرانکشتاین از اولین رمانهای ترسناک مدرن به شمار میروند. اما جالب اینجاست که بهرغم مردانی که در این جمع حضور دارند و همه در مهمترین دانشگاههای اروپا تحصیل کردهاند، مری شلی به دانشگاه نرفته است.
با وجود این احتمالا بهشدت تحتتاثیر تحولات علمی اوایل قرن ۱۹ که در حال رخ دادن بودهاند، موفق میشود داستانی را بیافریند که هنوز پس از دو قرن دانشمندان را نیز تحتتاثیر قرار میدهد. به غیر از ایده و داستان فوقالعاده، هنر نویسنده در نگارش نیز از همان ابتدا در متن مشهود است.
منبع: مجله اینترنتی فرادید