بسیاری از افراد می خواهند بچه دار شوند. اما ممکن است نگرانی هایی از این دست داشته باشند که: آیا به لحاظ اخلاقی درست است که یک بچه را به دنیایی از هم گسیخته بیاوریم، جایی که او ممکن است از آسیب ها و بی عدالتی های مختلف رنج بکشد و در آن شریک شود؟ برخی دیگر ترجیح می دهند که بچه نداشته باشند. این انتخاب موجب یک تردید اخلاقی هم می شود: آیا خودداری از بچه دار شدن «خودخواهی» است؟ آیا زوج هایی که پدر و مادر نیستند از مشارکت در آینده جامعه بشری (برای ساختن نسل بعد) کنار گذاشته می شوند تنها به این دلیل که کاری را که می توانستند انجام دهند اما انجام نداده اند؟
برخی مایل هستند که چنین سوالاتی را موضوعات شخصی قلمداد کنند. مطمئنا این موضوع به هیچ کسی ربطی ندارد. وظیفه دولت یا جامعه نیست که به من بگوید چه کار کنم. این قبیل سولات در یک جامعه آزاد در حوزه شخصی جای می گیرد و دیگران باید به این نظر احترام بگذارند و کاری به کار تصمیمات افراد نداشته باشند.
بسیار خوب. اما این حقیقت که این موضوع یک موضوع شخصی است و به دیگران ربطی ندارد که برای ما تعیین تکلیف کنند به این معنی نیست که اخلاقیات باید در مورد آن سکوت کند. هر کدام از ما می توانیم شخصا از خودمان بپرسیم: چه باید بکنم؟ آیا ملاحظات اخلاقی ای وجود دارد که ما باید در اینجا برای این موضوع در نظر بگیریم، ملاحظاتی که بتواند ما را در حل این سوالات بسیار مهم و کاملا شخصی راهنمایی کند؟ و اگر ما به چنین سوالات اخلاقی دامن بزنیم ممکن است که جواب هایی که به آن می رسیم ما را شگفت زده کند.
آیا جوانمردانه است که کودک آینده شما وارد زندگی ای شود که ناچارا حاوی مقدار بسیار زیادی درد، ناراحتی، رنج و اندوه است؟ آرتور شوپنهاور در مقاله خود در سال ۱۸۵۰ تحت عنوان «درباره رنج این جهان» می پرسد:
اگر بچه تنها با یک دلیل صرفا عقلانی به این دنیا می آمد، آیا نسل انسان ادامه می یافت؟ آیا بهتر نیست که بشر به جای اینکه بار هستی را نادیده بگیرد با نسل آینده همدردی بیشتری داشته باشد؟ یا در هر صورت با خونسردی این بار را خودش به دوش بکشد؟
البته شما می توانید آرزو کنید که زندگی کودک شما مملو از خوشبختی، رضایت، لذت و عشق باشد. اما با این همه برخی در اینجا یک نوع سنجش ناپذیری قائل هستند. ممکن است شما فکر کنید که اگر به کسی صدمه ای نزنید مهمتر است تا اینکه به نحو مثبتی به او کمک کنید. برخی ممکن است از این حد هم فراتر بروند و معتقد باشند که ما هیچ دلیل اخلاقی درستی برای به وجود آوردن یک زندگی سعادتمندانه تر نداریم (آنها معتقدند که چنین انتخابی به لحاظ اخلاقی بدون وجه است) در حالی که به وضوح دلایل اخلاقی محکمی داریم که نباید یک زندگی سراسر با بدبختی داشته باشیم. اگر این ادعا درست باشد یک زندگی جدید همراه با خوشبختی به لحاظ اخلاقی بی وجه است، در حالی که یک زندگی جدید همراه با بدبختی به لحاظ اخلاقی بد است. از آنجایی که همه زندگی های واقعی شامل ترکیبی از خوشبختی و بد بختی هستند (بر اساس این نظر ترکیبی از بی وجهی و بد هستند) آیا نتیجه می شود که – آنچنانکه یک فیلسوف از آفریقای جنوبی به نام دیوید بنتار نتیجه می گیرد- همه زندگی های واقعی بطور کلی بد هستند؟
این نتیجه گیری خیلی شتاب زده است. اصلا پذیرفتنی نیست ادعا کنیم که اغلب زندگی های سعادتمند که گاها همراه با سردردهای عجیب هستند کاملا بد باشند. یک جای این استدلال غلط است. همانطور که در ادامه بحث می کنم شاید ما باید ادعاهای محکم در خصوص سنجش ناپذیری میان خوشبختی و بد بختی را رد کنیم و دلایل اخلاقی درستی برای ایجاد یک زندگی سعادتمند شناسایی کنیم.
اما حتی اگر کسی این پاسخ را رد کرد، احتمالا آنچه واقعا بد است فقط همه بدبختی های گذشته نیست بلکه به طور مشخص تری آنچه واقعا بد است بدبختی هایی است که جبران نشده اند. درست است که باید از یک زندگی ای که همیشه با سردرد همراه است دوری کرد، اما با یک زندگی ای که لذت های آن بر بدبختی آن می چربد چه باید کرد؟ حتی اگر کسی نپذیرد که خوشبختی یک دلیل قطعی برای ایجاد یک زندگی تازه است، رد یا تضعیف کردن دلایل به وجود آوردن با تمسک به این دلیل که ممکن است با بدبختی های جبران نشده ای مواجه شویم، سعادت زندگی را در حوزه اخلاق جای می دهد.
بنابراین وقتی در مورد تصیم به بچه دارد شدن حرف می زنیم این امکان وجود دارد که ما به نحو منطقی در مورد این حکم که «اول، موجب رنج دیگران نشو» تردید کنیم که پیشنهاد اخلاقی موجهی نیست. البته همه زندگی ها شامل مقداری از بدبختی خواهند بود. اما تا زمانی که شما می توانید به نحو منطقی انتظار داشته باشید که برای کودک تان یک زندگی روی هم رفته مثبت فراهم کنید – زندگی ای که او روی هم رفته آنرا لایق زندگی کردن بداند – به نظر نمی رسد که به دنیا آوردن یک بچه کار غلطی باشد.
آیا بچه نداشتن می تواند کار غلطی باشد؟ ظاهرا پاپ فرانسیس این طور فکر می کند. در اوایل امسال او زوج هایی که بچه دارنشدن را انتخاب کرده بودند را به عنوان «خودخواه» سرزنش کرد و تاکید کرد که: جامعه ای با نسل حریص که نمی خواهند اطرافشان بچه ای وجود داشته باشد و بچه را عامل اصلی مزاحمت، بار اضافی و یک خطر بالقوه می دانند یک جامعه افسرده است. این یک ادعای جدلی است. این اصول اساسی کجا متوقف می شوند؟ آیا این هم خودخواهی است که شما یک بچه داشته باشید درحالی که می توانید دوتا داشته باشید، یا داشتن دو بچه خودخواهی است وقتی می توانید سه بچه داشته باشید؟ آیا افراد بالغ مجاز هستند که هیچ هدفی یا دلبستگی ای در زندگی جز بچه دار شدن نداشته باشند؟ به نظر می رسد که این ادعا غیر قابل قبول باشد.
از سوی دیگر یک زندگی سعادتمند مطمئنا ارزشمند است، و توانایی ما در مشارکت در چنین ارزش هایی مطمئنا به لحاظ اخلاقی برای جهان اهمیت دارد.
پیش از آنکه ما به اندازه کافی به این سوال سخت بپردازیم و صحت و سقم گفته پاپ فرانسیس را بررسی کنیم، لازم است یک گریز نظری کوتاه بزنیم تا چیزهای مختلفی را که ممکن است با این ادعا هم معنی باشند که مردم باید بچه دار شوند (در صورتی که بتوانند) را از هم جدا کنیم.
می دانیم که تمایز میان اول شخص و سوم شخص در حوزه اخلاقی مهم است: سوال از خودم در مورد اینکه چه انتخابی باید داشته باشم در مقابل سوال از دیگران در مورد اینکه چه انتظار یا تقاضایی می توانند از من داشته باشند با هم فرق دارد. یک تصمیم شخصی می تواند خصوصی باشد به این معنی که باید فارق از بررسی و نقد سوم اشخاص ثالث باشد، در حالی که مطرح کردن سوالات اخلاقی از منظر اول شخص از یک فرد مستلزم راهکار اخلاقی است.
تمایز دوم در منظر اول شخص مطرح می شود و مربوط به اجبار حکم اخلاقی است. فرض کنید من کشف کرده باشم که کدام گزینه به لحاظ اخلاقی بهترین است. با این حال هنوز می توانم بپرسم که : آیا باید این کار را انجام بدهم؟ یا انجام دادن این کار خوب است؟ برای مثال احتمالا من به لحاظ اخلاقی باید مراقب افتادن یک کودک در آب استخر باشم یا از از کشتن افراد اجتناب کنم. در مقابل در حالی که ممکن است کمک به یک پیرمرد برای گذشتن از خیابان خوب باشد اما الزامی نیست.
اگر احکام اخلاقی برای تصمیم شخصی بچه دار شدن بکار رود صرفا یک توصیه اخلاقی هستند نه در خواست های اجباری این امر ممکن است که این احکام را پذیرفتنی تر کند. این موضوع می تواند به نحوی این احساس که همه عکس العمل های اخلاقی در خصوص این سوالات به نحو اجتناب ناپذیری از روی فضولی یا عیب جویانه است را کاهش دهد. و همانطور که در واقع هم اینگونه است، برخی از فیلسوفان از الیزابت آنسکوم گرفته تا آلستیر نارکروس، این سوال را مطرح کرده اند که آیا ایده استلزامات اخلاقی معنی دار هستند یا نه ( ممکن است بپرسید استلزام از سوی چه کسی؟) شاید دست کم همه آنچه که ما می توانیم انجام دهیم بررسی اهمیت گزینه هایی است که میان خوبترین و بدترین درجه بندی شده اند. به نظر می رسد مشخص کردن یک نقطه از این درجه بندی و گفتن اینکه : «شما حداقل باید این کار را انجام دهید» دلبخواهی باشد.
از سوی دیگر به نظر می رسد که این امر بخشی از فهم همگانی ما از اخلاق باشد که برخی اعمال در این معنای سختگیرانه غلط هستند یا اینکه معیارهای شایستگی حداقلی را نقض می کنند. اگر شما به یک کودک اجازه دهید که در آب استخر غرق شود در حالی که می توانستید به او کمک کنید این امر می تواند در نتیجه احساس گناه موجب نابودی تان بشود. در مقابل احساس کمک کردن به یک پیرمرد برای عبور از خیابان ممکن است کمتر از آن موضوع مطلوب باشد اما هنوز به لحاظ اخلاقی مطلوب است (این طور نیست؟)
در اغلب موارد سخت است که فکر کنیم مردم باید بابت تصمیم بچه دار نشدن احساس گناه یا شرم کنند. به خاطر همین این خودش دلیلی است برای این که فکر کنیم اغلب احکام اخلاقی در این مورد صورت کمتر سخت گیرانه ای دارند. برای مثال در صورتی که با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کنید شاید ملاحظات اخلاقی علیه بچه دار شدن باشند اما با این وجود تصمیم به بچه دار شدن در چنین شرایط بدون اشکال است و جایی برای احساس گناه درباره آن وجود ندارد.
مهم است که این تمایز را تشخیص دهیم. اگر این کار را نکنیم بیزاری ما از وضع استلزمات اخلاقی سختگیرانه برای تصمیم به بچه دار شدن ممکن است ما را به سمت این تصمیم غلط سوق دهد که به هیچ وجه نمی توان زوج های غیر والد را مورد ارزیابی های اخلاقی قرار داد. اما تا وقتی که بعضی گزینه ها به لحاظ اخلاقی بهتر از دیگری هستند ارزیابی موضوع بسیار مهمی خواهد بود. ما به عنوان عاملان اخلاقی عموما تمایل به انجام کار خوب داریم نه اینکه صرفا از کارهای زشت غیر اخلاقی اجتناب کنیم. خوبی خواه ناخواه اجر خودش را دارد، اما ما بیشتر تمایل داریم که بهترین را انجام دهیم نه اینکه به کمترین مقدار بسنده کنیم.
برای وضوح بیشتر اجازه دهید که از واژه «باید» برای شناخت گزینه ای که به لحاظ اخلاقی خوب است (یا از نقطه نظر اخلاقی توصیه می شود) و از واژه «تکلیف» الزام آور برای مفهوم اجباری استلزام اخلاقی استفاده کنیم. حالا می توانیم بپرسیم: «آیا ما مکللف به بچه دار شدن هستیم؟» ممکن است موارد دور از ذهنی وجود داشته باشد که بتوانیم در آن موارد چنین تکلیفی را تصور کنیم مثلا اگر آینده بشر منوط به بچه دار شدن ما باشد. اما در بیشتر موقعیت های معمولی چطور؟
فرض کنید که شما یک شرایط ایدئال برای بزرگ کردن بچه دارید. یعنی تحصیل کرده هستید، درآمد خوبی دارید، جایگاه اجتماعی بسیار خوبی دارید و مانند این. (منظورم این نیست که فقدان هر کدام این موقعیت ها ضرورتا مانع بزرگ کردن بچه می شود، فقط منظورم این است که اینها موقعیت هایی هستند که شانس خوب بزرگ شدن بچه را افزایش می دهند). علاوه بر این فرض کنید که عاشق بچه دار شدن هستید و هر اندازه هم که بچه داشته باشید از آنها به خوبی مراقبت می کنید. با این حال هنوز در مورد بچه دار شدن تردید دارید به این دلیل که علاقه مندی های دیگری دارید و برای زندگی اهداف ارزشمند دیگری تعریف کرده اید که بچه دار شدن این اهداف را تا حدودی محدود می کند.
در این موقعیت اگر شما بچه دار شوید ممکن است که او به احتمال زیاد زندگی فوق العاده ای داشته باشد. به نظر چیز خوبی می رسد مطمئنا اگر چیزی وجود داشته باشد که جهان را جای بهتری برای زندگی بکند، مثل شکوفا کردن زندگی بشر، کار فوق العاده ای است. اگر تصور کنید که دو جهان ممکن وجود دارد و تلاش کنید تا آنها ارزیابی کنید که کدام یک از لحاظ اخلاقی بهتر هستند قضاوت شما مطمئنا متاثراز جهانی خواهد بود که بیشترین تعادل شادی را دارد، تحت تاثیر شکوفا کردن زندگی افراد ورای بدبختی یا حتی خنثی بودن آن است.
برخی از فلاسفه که از بررسی ها در خصوص آزادی فرزند آوری متاثر شده اند، در مقابل این ارزیابی موضع گرفته اند. به نظر می رسد که این نگرانی وجود دارد که اگر به وجود آوردن یک زندگی سعادتمند کار خوبی باشد، آنگاه فشارهای نامعقولی برای دستیابی به این نتیجه به وجود آید یعنی زنانی که در موقعیت مناسب هستند باید خودشان را برای تبدیل شدن به ماشین های بچه پروری آماده کنند، یعنی تولید مداوم بچه های خوشبخت برای خیر بیشتر. من موافقم که این نتیجه مضحک و اخلاقا زشت را رد کنیم اما شک دارم که انکار ارزش زندگی شاد بهترین راه برای این منظور باشد.
ما می توانیم تنها با مشاهده تمایزهایی که تاکنون برقرار کرده ایم پیشرفت هایی داشته باشیم.
۱- حتی اگر بچه دار شدن یک الزام اخلاقی باشد، این الزام، اجبار قانونی یا اجتماعی را در مورد آن مشروع نمی کند.
۲- حتی اگر به عنوان یک موضوع اخلاق اول شخص الزام آور باشد این الزام، شخص را از سوی افراد ثالث انتقاد پذیر نمی کند.
۳- حتی اگر بچه دار شدن به لحاظ اخلاقی گزینه ایدئال باشد فرد به لحاظ اخلاقی ملزم به انجام آن نیست.
ارزش آن را دارد که در مورد نکته آخر توضیح بیشتری بدهیم. چیزهای زیادی وجود دارد که انجام دادن آن به لحاظ اخلاقی خوب است اما هیچ کس نمی تواند چنین فداکاری های شخصی بزرگ را از خود و دیگران انتظار داشته باشد. اهدای نیمی از درآمد تان به موسسات خیریه غیر انتفاعی به لحاظ اخلاقی کار بزرگی است. برخی از افراد مخالف این کار هستند و ادعا می کنند که کمک به افراد برای توسعه کشورها موضع مهمی نیست یا اینکه زندگی های نجات یافته از طریق این موسسات ارزشی ندارد. تا زمانی که صدقه دادن واقعا در کمک به دیگران موثر باشد( بدون جبران عواقب ناخواسته) ما باید بپذیریم که حمایت مالی از آن می تواند کار خوبی باشد. به لحاظ اخلاقی سخت است که به راهی بهتر از این برای پول خرج کردن فکر کنیم. با این حال، این موضوع یک فداکاری شخصی بزرگ است اغلب مردم معتقدند که چنین رفتار دوستانه ای فراتر و بالاتر از ندای وظیفه است. تاکید براین موضوع که ما باید همیشه با دل کندن از برنامه هایمان برای زندگی موجب به وجود آوردن منصفانه ترین خوبی ها باشیم درخواست زیادی است.
به نظر می رسد مجموعه «محدودیت درخواست» در الزامات اخلاقیِ قابل قبول، در موضوع اخلاق فرزند آوری بکار شدیدتر می شود. یکی از موادر آن درخواست از دست دادن بخش زیادی از درآمدمان است. اما درخواست و دخالت بیشتر این است که از زنان بخواهیم که کل زندگی و استقلال خود را برای تبدیل شدن به یک کارخانه زنده تولید بچه از دست بدهند. حتی اگر این کار خوبی منصفانه را به دنبال داشته باشد ( که احتمال آن در همه موارد زیاد نیست و همیشه ممکن است که زن بتواند به چیز بهتری در زندگی دست پیدا کند) چنین فداکاری های عظیمی درخواست بیش از حد از افراد است. بنابراین ما به طور معقولی می توانیم درخواست اجباری فرزندآوری براساس این مبانی را رد کنیم.
به طور خلاصه ما می توانیم بپذیریم که به وجود آوردن زندگی های سعادتمند کار خوبی است بدون اینکه خودمان را درگیر الزامات غیر قابل قبول بچه دار شدن بکنیم. حتی اگر کسی در مورد مراقبت و مشارکت در آینده بشری را احساس وظیفه کند راه های بیشماری برای انجام دادن این وظیفه وجود دارد. فرزند آوری تنها یکی از این راههاست. هر وقت که در جامعه مشارکت می کنید یا فعالیتی از روی مهربانی و خیرخواهی انجام می دهید به نحوی در حال مراقبت و مشارکت در فرهنگ بشری هستید. حتی امکان تاثیر بلند مدت هم وجود دارد و این درصورتی است که بخواهید به موسسات خیریه خاص صدقه بدهید برای مثال نجات جان کودکان یا کاهش خطرات مصیبت بار جهانی.
موارد بسیاری زیادی وجود دارد که می تواند به طور معقولی روی انتخاب بچه دار شدن شما تاثیر بگذارد. اصلی ترین آن این است که شما درمورد بچه دار شدن چطور فکر می کنید و چگونه چشم انداز بچه دار شدن را با اهداف بزرگتر زندگی تان متناسب می کنید. ( برای مثال اگر بچه دار شدن باعث بدبختی تان می شود مطمئنا این دلیل محکمی برای بچه دار نشدن است هم برای شما هم برای بچه بالقوه ناخواسته تان) آنچه من در مورد آن بحث کردم این است که علاوه بر این دلایل شخصی آشکار، واقعا دلایل اخلاقی مشخصی هم برای بررسی وجود دارد به همین خاطر ما می توانیم در خلال انتخاب بچه دار شدن همانند بسیاری دیگر از انتخاب ها مقدار بسیار زیادی ارزش را وارد این جهان کنیم.
منبع: مجله خبری فرادید