0
02143000313

سی فرمان به ضمیرناخودآگاه (داستان)

۱٫ در هر حال به خدا اعتماد کن
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود، هیچ گاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما، جهان را اداره می کرد؟

او پاسخ داد: بله
 خدمتکار پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آن را همچنان اداره می کند؟
ارباب دوباره پاسخ داد: بله

خدمتکار گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی هم که شما در این دنیا هستید او آن را ادره کند.
به او اعتماد کن، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند.
به او اعتماد کن، وقتی که نیرویت کم است.
به او اعتماد کن، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی.
اعتمادت بزرگترین سرمایه توست …

۲٫ تابه ات را بزرگتر کن.

دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند. يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي دانست. هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي گرفت، آنرا در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد.
ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي ها را از دست مي دهد بسيار متعجب بود. بنابراین پس از مدتي از او پرسيد: چرا ماهي هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني؟ مرد جواب داد: آخر تابه من کوچک است!
گاهي ما نيز همانند همان مرد، شانس هاي بزرگ، شغل هاي بزرگ، روياهاي بزرگ و فرصت هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي دارد را قبول نمي کنيم. چون ايمانمان کم است.
ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک تابه بزرگتر بود مي خنديم، اما نمي دانيم که تنها نياز ما نيز، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم.
خداوند هيچگاه چيزي را که شايسته آن نباشي به تو نمي دهد. اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار مي دهد استفاده کني. هيچ چيز براي خدا غيرممکن نيست.

۳٫ استراتژی خود را تغییر بده.
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفاً کمک کنید.»
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد… مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد: «امروز بهار است، ولی من نمی توانم آن را ببینم !!!»
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛ خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است….

۴٫ عظمت خود را دریاب.
ای نسخه نامه الهی که تویی      وی آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست  از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

 يك زرافه از ارتفاع بدنيا مي آيد!! يك نوزاد زرافه به محض وارد شدن به اين دنياي خاكي از ارتفاع سه متري به زمين مي افتد. (ارتفاع شكم مادر تا زمين) و معمولاً با پشت خود فرود مي آيد. ولي پس از چند ثانيه برمي گردد و پاهاي خود را در زير شكم خود جمع مي كند و با تكاني مايع حاصل از زايمان را از سر و صورت خود پاك مي كند و براي اولين بار دنيا را مي بيند. اما پس از آن زرافه مادر اولين درس زندگي را به بچه خود مي آموزد.
او آنقدر سر خود را پايين مي آورد تا نوزاد خود را ببيند. سپس لحظاتي منتظر مي ماند و بلافاصله غيرمنتظره ترين كاري را كه فكرش را بكنيد انجام مي دهد و با لگد ضربه اي به كودك خود مي زند به طوري كه بچه زرافه كمي آنطرف تر به پشت روي زمين مي افتد و اين عمل تكرار مي شود. تا زماني كه بچه زرافه نتواند بر روي دو پاي خود بايستد این فرآيند سخت، دوباره و دوباره تكرار مي شود. هر گاه بچه زرافه احساس خستگي كند و تنبلي كند مادر دوباره با يك لگد او را وادار به تقلا مي كند. تا اينكه بچه زرافه براي اولين بار سر پا بايستد. اما زرافه مادر دوباره لگدي به كودك خود مي زند! اما چرا؟ براي اينكه به خاطر داشته باشد چگونه اولين بار بلند شده است. در حقيقت مادر با اينكار به نوزاد مي آموزد كه بايد سريع بلند شود تا بتواند با گله بماند و گرنه وعده غذايي براي درندگان خواهد شد.
اين حقيقت در دنياي واقعي هم نمود پيدا مي كند. اروين استون درباره افرادي كه در زمينه هاي مختلف موفق و سرشناس بوده اند تحقيقات جامعي كرده است. او مي گويد: «من در مورد افرادي مطلب نوشتم كه در سر رويايي داشتند و آن را انجام دادند و به حقيقت رساندند. آنها تو سري خوردند، شكست خوردند، سرزنش شدند و براي سالها به جايي نرسيدند، اما بعد از هر زمين خوردني بلند شدند و ادامه دادند. شما نمي توانيد چنين افرادي را تخريب كنيد يا آنها را به هم بريزيد. ديگر آنكه اين افراد كمترين چيز را براي خود مي خواستند.»
به تعبیر این شعر زیبا: تو پنداری همین جرم صغیری   جهانی در وجود تو نهان است

۵٫ خودت را به حساب بیاور.
پدر: من مي خوام که تو با يه دختر با انتخاب من ازدواج کني.
پسر: من همسرم را خودم انتخاب خواهم کرد.
پدر: اما اون دختر، دختر بيل گيتس هست.
پسر: خب اگه اينطوره، باشه، اشکال نداره.
بعداً پدر پيش بيل گيت ميره.
پدر: من برا دخترت يه شوهر سراغ دارم.
بيل گيتس: اما دختر من برا ازدواج خيلي سنش کمه.
پدر: اما اين مرد جوان معاون بانک جهاني هست.
بيل گيتس: آآ اگه اينطوره اشکال نداره.
سر انجام پدر به ديدن رئيس بانک جهاني ميره.
پدر: يه مرد جوان هست که مي خوام توصيه کنم که معاون شما بشه.
رئيس: اما من همين حالا بيش از تعداد مورد نياز معاون دارم.

پدر: اما اين مرد جوان داماد بيل گيتس است.
رئيس: آآ اگه اينطوره، اشکال نداره. و بدين ترتيب معامله انجام مي شه.
یادمان باشد: حتي اگر ما هيچ چيز نداريم مي توانيم همه چيز بدست بياوريم.اما نگرش ما بايد مثبت باشد.

۶٫ بپذیر که تو منحصر به فرد هستی.(تو کسی هستی که مثل هیچ کس نیستی و نباید هم باشی!)

 

ریچارد باخ معتقد است: اگر شادي تو در گرو چيزي است كه ديگري دارد، حدس مي زنم كه تو نيز يك مشكل داري.
يكي از شايع ترين دلایل نااميدي افراد غافل آن است كه خود را با افرادي كه داراي شرايط بهتري نسبت به خودشان مي باشند مقايسه كرده و با كوته نظري خود را به نوعي، قرباني سرنوشت و اسير دست تقدير مي بينند و با اين نظريه، تنبلي خود را براي عدم تلاش آگاهانه جهت رسيدن به اهداف و خلق آينده اي روشن توجيه مي كنند.
 توجه به اين نكته ضروريست كه امكانات و استعدادها وشرايط محيطي هركس منحصر به فرد است. به اين معني كه در وجود هر فرد نبوغي خاص در زمينه اي خاص وجود دارد مثلاً يكي در هنر و ديگري در تجارت و ديگري در ورزش داراي استعداد بالقوه هستند و تنها كافيست فرد به نبوغ خود پي ببرد و آن هنگام شاهد موفقيت هاي پياپي خود باشد. پس فرد نبايد صرفاً با يك مقايسه نادرست دست از تلاش بكشد و خود را اسير دست سرنوشت خود بداند.
يك نوع مقايسه سازنده نيز داريم كه فرد خود را با تصويري از آينده خود كه در آن تصوير به اهداف دلخواهش دست پيدا كرده است، مقايسه مي كند و علاوه بر پيدا كردن روحيه مناسب، “قانون جذب” را نيز براي رسيدن به اهدافش به خدمت مي گيرد.

۷٫ طناب باورهای غلط را از دست و پایت باز کن.
کوهنوردی که می خواست از بلندترین کوه‌ها بالا برود پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می‌خواست، تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود. شب، بلندی‌های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و اصلاً دید نداشت. ابر هم روی ماه و ستاره‌ها را پوشانده بود.
همان طور که از کوه بالا می‌رفت پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می‌کرد، از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه‌های سیاهی مقابل چشمانش می‌دید و احساس وحشتناک کشیده شدن بوسیله قوه جاذبه او را در خود می‌گرفت. همچنان سقوط می‌کرد، در آن لحظات تمام رویدادهای خوب و بد زندگی اش به یادش آمد. اکنون فکر می‌کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است. ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شد و در میان آسمان و زمین معلق ماند.
در این لحظه ی سکون، چاره‌ای برایش نماند جز آنکه فریاد بزند: خدایا کمکم کن.
ناگهان صدای پرطنینی از آسمان شنیده شد: چه می خواهی؟
کوهنورد گفت: ای خدا نجاتم بده.
واقعا باور داری که من می توانم نجاتت دهم؟

البته که باور دارم.
اگر باور داری، طنابی که به دور کمرت بسته است پاره کن.
یک لحظه سکوت… و کوهنورد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.
گروه نجات روز بعد یک کوهنورد را پیدا کردند که از سرما یخ زده و مرده بود. بدنش از طناب آویزان بود و با دستانش محکم طناب را گرفته بود، در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت!

۸٫ زندگی= هدفگذاری و برنامه ریزی
زندگي موهبت و هديه خداوند به ما است. اجازه نداريم زندگي را تباه کنيم. اجازه نداريم در فقر، نااميدي، حسرت و افسردگي روزگار را بگذرانيم و در اين دنيا بدون هدف، بدون آرمان و باري به هر جهت، زندگي کنيم.
مراقب گذر لحظه هاي ارزشمند عمر خود باشيد. لحظه لحظه هاي ارزشمند عمر مستحق اين بي خيالي نيست. زندگي دکمه بازگشت ندارد.
انسانهاي هدفمند خود را باور دارند و اعتماد به نفسشان عالي است. هدف ها مقصدند و زندگي، مسير. تا مقصد معين نباشد، مسير معنا ندارد.
 بي هدف بودن، تو را دچار روزمرگي مي کند. داشتن هدف تو را از تقليد کورکورانه و از گم شدن در راهي که مقصود تو نيست، باز مي دارد بدانيد که هدف ها هستند که مسير و مقصد زندگي را تعيين و روشن مي کنند و به انسان اعتماد به نفس، انگيزه و عشق به زندگي مي دهند. هدف، تو را به تحرک و مي دارد و تو را با استعدادها و توانمندي هاي بي کران درونت آشنا مي کند. هدف، انگيزه رفتنت و محرک تلاش و کوششت مي شود. داشتن هدف، برنامه ريزي در پي دارد، داشتن برنامه، هدف ها را محقق مي سازد و برنامه ريزي درست، موفقيت مي آفريند. تو با طرح هايي که در نظر مي گيري و اهدافي را که بر مي گزيني، از وراي اين دروازه ها، باغ سبز زندگي ات را مشاهده مي کني. انساني فردا در زندگي اش به دستاوردي مي رسد که امروز رؤيایي در سر داشته باشد. در اين ميان تنها انسان هدفمند و جهت يافته است که به رؤياهايش مي رسد. اگر امروز به ايده اي بينديشي، فردا قله زندگي را فتح خواهي کرد. کسي که هدفي دارد، براي رسيدن به آن، راه را پيدا خواهد کرد و کسی که هدف ندارد در اقیانوس زندگی، دچار سرگردانی می شود. مهم ترين نکته در هر کار، از ته دل خواستن و طلب کردن هدف است. اگر رويايي در سر داشته باشيم و از ته دل بخواهيم، بدون شک روياي ما تحقق مي يابد ما فقط به يک اتفاق احتياج داريم. تبديل حرف به عمل! داشتن هدف و برنامه در زندگي به انسان حرکت مي دهد، انگيزه مي دهد، اعتماد به نفس مي دهد، نشاط مي دهد و در انسان انرژي مي آفريند. کسي که با هدفي مشخص به چيزي، اعتقاد و ايمان دارد، براي رسيدن به آن با همه توانش مي کوشد و پيش مي رود و هيچ سد و مانعي را ياراي آن نيست که در برابرش، مقاومت کند. او بر مي خيزد و براي رسيدن به آرمان هايش دست به اقدام و تلاش مي زند. زندگي، فرصت هاي فراواني در اختيار کساني که به جستجوي آرمان هاي بلندشان به پا خواسته اند و به تحقق روياهايشان همت گماشته اند، قرار مي دهد. بدين ترتيب خط مشي خود را در زندگي تعيين کنيد و سکاندار کشتي سرنوشت خود باشيد، بنابراين با طراحي و هدف گذاري تمام مسير زندگي یتان را روشن کنید و از زندگي یتان يک شاهکار بسازید. براي خود در زندگي هدف و رسالت تعيين کنيد و منتظر ديگران نمانيد. شما همه چيزهاي لازم براي برداشتن اولين قدم را در اختيار داريد، پس ديگر منتظر ديگران نمانید، دست از بهانه گيري و بهانه جويي هاي بي پايه و بي اساس بردارید و اکنون را به عنوان بزرگترين فرصت زندگي خود بپذيرید و اولين گام را بسوي تحقق آرزوهاي خود بردارید و آنقدر در اين مسير مداومت و پافشاري به خرج بدهید که در نهايت اتفاقي که هميشه آرزوي آن را داشتيد در مقابل چشمان شما محقق شود و به وقوع بپيوندد.

 مراحل رسيدن به هدف ها:
در زمان حکومت یکی از خلفا زنی از شوهر خود، به محضر خلیفه شکایت کرد و تقاضا نمود که شوهرش را اظهار کنند و از او بخواهند وی را طلاق دهند.
خلیفه علت را پرسید: زن گفن: من شوهرم را دوست ندارم و زندگی با او برایم ناگوار و زجرآور است.
خلیفه به کنجکاوی و پرسش های گوناگون ادامه داد، شاید بتواند علت دلسرد زن را پیدا کند.
خلیفه گفت: آیا شوهرت در پرداخت مخارج تو کوتاهی می کند؟
زن گفت: نه.
خلیفه گفت: آیا تو را کتک می زند و اذیت می کند؟
زن گفت: نه.
خلیفه گفت: آیا به تو بی اعتنایی می کند؟
زن گفت: نه. هیچ یک از این ها نیست. شوهرم مرد خوبی است ولی من از او خوشم نمی آید.
خلیفه دستور داد شوهر آن زن را اظهار کنند. ساعتی گذشت و مامورین، جوانی را به حضور خلیفه آوردند که بی نهایت کثیف و ژولیده بود. موهایش نامرتب و اصلاح نشده، ناخن هایش بلند و لباسش پاره و ژنده بود.
خلیفه او را سوال پیچ کرد تا شاید از لابلای پرسش ها و پاسخ ها، به دلسردی زن پی ببرد، ولی هیچ گونه دلیلی به دست نیامد. در آن حال به خاطر خلیفه گذشت که شاید علت دلسردی زن همین وضع آشفته مرد باشد. بدین جهت به زن دستور داد که امروز برو و فردا صبح به اتفاق شوهرت برای اجرای طلاق به اینجا بیا.
زن رفت و پس از آن خلیفه به مامورین خود دستور داد شوهر آن زن را به حمام بردند.

سر و صورتش را اصلاح کردند و لباس پاکیزه ای به او پوشاندند و او را مرخص کردند و دستور داد فردا صبح به اتفاق همسرت به اینجا بیا.

روز بعد هرچه خلیفه انتظار کشید، از آمدن آنها خبری نشد، کسی را به اظهار آنها فرستاد. وقتی آمدند به زن گفت: ما برای اجرای طلاق آماده ایم، زن با نگرانی و اضطراب گفت:  برای چه، من هرگز از شوهرم جدا نمی شوم، او را دوست دارم و از حرف های دیروز خود هم پشیمانم.
خلیفه لبخندی زد  و آنها را به ادامه زندگی و دلگرمی با یکدیگر تشویق کرد. خلیفه درست فکر کرده بود. سر و وضع نابسامان مرد یا زن، می تواند انگیزه دلسردی و بی مهری و حتی طلاق و جدایی باشد.
نکته: همانطور که زن به خاطر ژولیدگی و … از شوهرش بیزار شده بود، ما هم اگر به خودمان نرسیم از خودمان بدمان می آید و احساس بی ارزشی خواهیم کرد.

۱۰٫ حُسنها و خوبیهای خود و دیگران را ببین و آنها را به خودت و دیگران یادآوری کن.
به گزارش پارسینه به نقل از رادیو ترکیه، در نتیجه تحقیقات دانشمندان دانشگاه هاروارد امریکا، تثبیت شد که تعریف از خود در زندگی روزمره و یا در محیط مجازی مانند اینترنت، باعث ترشح ماده شیمیایی دوپامین در مغز، که باعث شادی و نشاط می شود، می گردد. دانشمندان اعلام کردند که هنگام تعریف از خود و یا اتفاقی که برای شخص افتاده است، لذتی که به هنگام غذا خوردن حس میشود، به میان می آید. کسانی که در این تحقیق شرکت نمودند، از دریافت وجه نقدی، خودداری کردند. دانشمندان ضمن اعلام اینکه ۳۰ الی ٤۰ درصد صحبتهای زنان و مردان از تجربیات شخصی شان بوده است، تاکید کردند که این میزان در سایتهای شبکه های اجتماعی، به ۸۰ درصد می رسد.
از آنجایی که این ضمیر ناخودآگاه است که سیگنالهای ورودی را از طریق حواس پنجگانه و رشته های فکری (توجه به خود) دریافت کرده و پردازش می کند و بارور می سازد، بنابراین هرگونه تعریفی را که انسان از دیگران بشنود بخصوص آنجا که این تعریف صادقانه باشد در ضمیر ناخودآکاه  پردازش شده واعتماد به نفسی بهتر و عالی تر در انسان ساخته می شود. در عین حال این موضوع وقتی توسط خود انسان هم  مطرح می شود ضمیر ناخودآگاه ساده لوحانه و بدون قضاوت این تعریف را می شنود و در وجود  شخص اعتماد به نفس می سازد .اما همانطورکه می دانید این موضوع درفرهنگ ما مقبول نیست که کسی از خود تعریف کند. ولی به هر حال آنجایی که شما می گویید:
 من انسان باارزشی هستم و یا اینکه من انسان توانمندی هستم این سخن توسط ضمیر ناخودآگاه شما اعتماد به نفستان را افزایش می دهد. اما ببینیم که چگونه انسان می تواند در معرض تعریف وستایش وتمجید دیگران قرار گیرد. از آنجایی که هر انسانی براساس فطرتش دوست دارد که مورد تعریف و تمجید و ستایش دیگران قرار گیرد بنابراین وقتی کسی از او تعریف می کند که مثلاً چه زیبا سخن می گویید  و یا چه خط زیبایی دارید انسان به وجد می آید و خوشحال می شود و این خوشحالی را به فرد تعریف کننده منتقل می کند. بنابراین انسانها همچون آیینه ای عمل می کنند که وقتی تعریفی از آنها می شود و سیگنال مثبتی دریافت می کنند آن سیگنال مثبت را به فرد مقابل منعکس می کنند و این در حالی است که اکثر مواقع فرد تعریف شده ساکت نمی ماند بلکه به سخن می آید و عمل مقابله به مثل می کند. اصولاً تعریف کردن بجا از دیگران عامل ایجاد اعتماد به نفس در افراد جامعه می شود. بنابراین این عمل بسیار نیکوست. ضمن اینکه در عین حال می تواند عاملی برای ارتقاء اعتماد به نفس آدمی شود. به تعبیر زیبای حافظ:
کمال سرّ محبت ببین نه نقص گناه    که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند

۱۱٫ تشويق غذاي روح است. خودت و دیگران را تشویق کن.
كلام تشويق آميز و محبت آميز معلم به كودك مي تواند زندگي اش را دگرگون كند.
كلام تشويق آميز مدير يا رييس مي تواند الهام بخش كاركنان يا زيردستان باشد و آنها را به اوج برساند. هيچ كس هرگز نمي داند كه تنها چندكلام صادقانه تشويق آميز چقدر مي تواند تا آخر عمر تأثيرگذار باشد.
تشويق غذاي روح است.
همه ما به اين ماده مغذي و اساسي احتياج داريم.
چه كسي به تشويق احتياج دارد؟ هركسي كه نفس مي كشد!
تشويق حقيقی زندگي را دگرگون مي سازد.
تشويق حقيقي، تشويق ديگران به خاطر كار خوبي است كه انجام داده اند. تشويق حقيقي يعني كمك كردن به ديگران تا شهامت لازم براي مقابله با زندگي را به دست بياورند. تشويق حقيقي يعني اميدوار بودن و قوت قلب بخشيدن به ديگران براي اين كه خطر كنند و تغيير ايحاد كنند. قلب تشويق عبارت است از نشان دادن ارزش واقعي شخص. وقتي به مردم كمك مي كنيم تا احساس ارزش و قدرت كرده و انگيزه پيدا كنند، مي بينيم كه زندگيشان تا ابد تغيير مي كند آن گاه مي توانند در دنياي بيرون نيز تغيير ايجاد كنند.
تشويق بسيار قدرتمند است.
قدرت تشويق مي تواند نهفته ترين خصايص خوب انسان ها را بيرون بكشد و به نمايش بگذارد. هرگز تصور نكنيد كه كسي ارزش تشويق ندارد. همه ما خصايص مثبت و خوبي در وجودمان داريم كه تنها كافي است كسي به آنها توجه كند و با كلام و عملش تشويق كند تا اين خصايص نمايان شوند و به بهترين وجه بدرخشند.
تشويق كردن، روش موفق هاست.
موفق ترين آدمها بيشتر از همه ديگران را تشويق مي كنند. پس با درك اين حقيقت و براساس اين اصل، هرچه بيشتر ديگران را براي خصايص و اعمال خوبشان تشويق كنيم، خود نيز موفق تر مي شويم.(هرچه بكاري درو مي كني) اين چرخه  اي است كه ثمراتش مدام بيشتر مي شود.
بياييد چند روز آينده رژيم تشويق بگيريم. خودمان و ديگران را تشويق كنيم و پس از آن تا پايان عمر اين كار را ادامه دهيم.

۱۲٫ به قول و تعهد خود پایبند باش تا به نتیجه برسی.

 

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا(مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد
در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: من دیدم شما در راه مسجد دو بار به زمین افتادید، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: من شیطان هستم. مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد: من شما را در راه مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا مطمئن ساختم.

۱۳٫ هر کاری پاداش دارد و کار منظم پاداش مضاعف دارد.
نظم و انضباط نه تنها از‎ ‎رازهای پیروزی مردان بزرگ می‌باشد، بلكه كاخ بلند آفرینش روی آن استوار شده ‏است.‏‎ ‎اگر منظومه شمسی برقرار است و سیارات دور آن می‌گردند و كوچكترین خللی در طی قرون‏‎ ‎در آن ‏رخ نداده است؛ از این نظر است كه بنیاد آفرینش آن را نظم و محاسبه تشكیل‏‎ ‎داده است.‏‎
در تمام مظاهر هستی، از بزرگترین موجودات تا كوچكترین آنها یعنی اتم، نظم و دقت به كار رفته است. ‏نظمی كه بر بزرگترین منظومه‌های جهان حكومت می‌كند،‎ ‎بر اتم نیز حكمفرماست.

اتم دارای هسته مركزی به نام پروتون است و الكترونها‏‎ مانند اقمار و سیارات با ترتیب دور هسته مركزی ‏خود می‌گردند‎.‎
دل هر ذره را كه‎ ‎بشكافی     ‎آفتابیش در میان‎ ‎بینی
جهان آفرینش برای ما بهترین راهنماست.‏‎ ‎نقشه زندگی، دوام، ثبات حیات و رمز پیروزی را باید از آن ‏آموخت. آن به ما می‌گوید: رمز بقا و استواری من نظمی است كه آفریدگارم در من نهاده است.‏‎
اگر در‎ ‎مراكز علمی هرج و مرج حكمفرما گردید، اگر از دستگاه بازرگانی كشور نظم و حساب رخت‏‎ ‎بربست و ‏توازن عرضه و تقاضا از بین رفت و اگر در دستگاه انتظامی مملكت انضباط‏‎ ‎سربازی جای خود را به خود سری ‏داد، باید فاتحه زندگی را در آن كشور‏‎ ‎خواند‎.
امیرمؤمنان وقتی در بستر بیماری افتاد، نخستین توصیه و سفارش وی به‏‎ ‎فرزندان گرامی خود این بود:‏‎ اوصیكم‎ ‎بتقوی اللّه و نظم امركم‏‎  ‎یعنی: شما را‏‎ ‎به پرهیز از نافرمانی خدا و نظم و انضباط در زندگی توصیه ‏می‌نمایم.
كی از نشانه‌های نظم این است كه اوقات شبانه‎ ‎روزی را بر نیازمندیهای خود تقسیم كنیم و زیر بنای ‏زندگی را كه نظم است، محكمتر‏‎ ‎سازیم و از بی نظمی كه كشنده شایستگی و برباد دهنده هرگونه ‏استعداد است، بپرهیزیم.‏‎
از وزیر لایق و‎ ‎شایسته‌ای كه به همكارهای خود به طور دقیق رسیدگی می‌كرد پرسیدند‎: چطور به این ‏همه كار می‌رسی؟‏‎ ‎گفت:”آنچه را امروز می‌توانم انجام دهم به فردا نمی‌اندازم و هیچ وقت تأخیر در كاری را روا ‏نمی‌دانم”.‏‎
من از تابلوهایی كه در آژانسها و كارگاه‌ها نصب می‌كنند‎ ‎و در آن چنین می‌نویسند: ‎‏”وقت طلاست”‎‎ بسیار شگفت زده می شوم، زیرا ارزش وقت به مراتب بالاتر از‏‎ ‎طلاست، ولی این موجود گرانبها در صورتی از طلا باارزش تر می شود كه نظم و انضباط در‎ ‎اوقات انسان برقرار باشد و هر كاری در موقع خود صورتگیرد.‏‎

۱۴٫ مراقب چراغ قرمزهای زندگی باش.
خطا کردن يک کار انساني است اما تکرار آن يک کار احمقانه است.
شخصیت زیبای یک انسان رابطه مستقیم با عملکرد و رفتار او دارد انسان هایی که شخصیتی عالی و اعتماد به نفس خوبی دارند معمولاً تمایلی به انجام عمل خلاف از خود نشان نمی دهند و لذا مجبور به عذرخواهی به خاطر خلاف نمی شوند انجام هر عمل خلافی منجر به تخریب شخصیت فرد خلاف کار می شود. مثلاً وقتی که کسی از چراغ قرمز عبور می کند و توسط پلیس متوقف می شود و شروع به عذرخواهی می کند تمام شخصیتش زیر سوال می رود و اعتماد به نفسش خدشه دار می شود. شما انسان زیبایی که متحول شده اید و باور عالی از خود دارید و شخصیت زیبای انسانی خود را خوب درک کرده اید و به سازندگی بنای باورهای خود مشغولید حتی اگر نیمه های شب که خیابان خلوت است و حتی پلیسی هم نیست آنجا که به چراغ قرمز می رسید توقف می کنید و می ایستید تا چراغ سبز شود نه به خاطر پلیس و یا دیگران بلکه به خاطر نفس شخصیت زیبای درون خودتان. شما خوب می دانید که ضمیر ناخودآگاه نسبت به چراغ قرمز شرطی شده است و اگر شما چراغ قرمزرا رد کنید و نایستید او شما را  بی شخصیت قلمداد کرده و به بنای اعتماد به نفس شما آسیب وارد می کند. به هرحال شما با اشراف بر این حقیقت همواره مراقب هستید تا کاری نکنید که آن ضمیر حرکت نادرستی در ساختن بنای باورها و شخصیت شما انجام دهد در این جا خالی از لطف نیست که توجه شما را به حدیثی جلب کنیم که میفرمایند:
بپرهیزید از انجام هر معصیتی در خلوت های خودتان زیرا او که شاهد است، حاکم است.

معنای این حدیث این است که در دنیای انسان، خلوتی وجود ندارد همه جا خدای رحمان حضور دارد و بر اعمال و ر فتار ما شاهد است و در عین حال اوست که در نهایت حکم می کند و پایان کارهای بد به دست اوست عین سیستم نظارت و اجرای درون انسان هم همینگونه است. به این معنا که ضمیر ناخودآگاه که سازنده باور، روحیه وسلامت و بیماری انسان هاست در هر لحظه در وجود شما نظارت فعال دارد و هرگز از شما جدا نمی شود. بنابر این ای انسان، آگاه باش که تمام شخصیت و باورهای تو را در هر لحظه ضمیر ناخودآگاه تو می سازد که برتمام اندیشه ها و عملکرد تو واقف و آگاه است و اشراف کامل دارد.
مراقب او باش تا او مراقب خوشبختی و سعادت و سلامتی تو باشد.

۱۵٫ از دانش و تجربه به درستی استفاده کن.
تجربه مدرسه ايست که محصلين خود را با قيمتي گران بار مي آورد.
این هم داستان دانش و تجربه
روزی از یک تعمیرکار معروف برای تعمیر دیگ بخار فرسوده یک کشتی دعوت کردند. او چند سوال از مسوول کشتی پرسید،‌ نگاهی به لوله های زنگ زده انداخت و به صدای سوت مانندی که از دستگاه بر می خاست، خوب گوش داد. سپس چکشی به دست گرفت و چند ضربه کوتاه به قسمت هایی از آن زد. دستگاه شروع به کار کرد. تعمیرکار آسوده از این موضوع‌، محل را ترک کرد. او صورت حسابی به مبلغ یک هزار دلار برای صاحب کشتی فرستاد. صاحب کشتی بسیار عصبانی شد و برای تعمیرکار پیغام فرستاد که تو فقط ۱۵ دقیقه این جا بودی. بهتر است شرح خدمات انجام شده را برای من بفرستی. این بود آن چه تعمیرکار برای صاحب کشتی فرستاد:
بابت چکش کاری قسمت مربوط: ۱ دلار
بابت تشخیص درست و دقیق: ۹۹۹ دلار
جمع: ۱۰۰۰ دلار

۱۶٫ خویشتن و زمان را درست مدیریت کن.

 

معلمی با جعبه‌ای در دست وارد كلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ كلمه‌ای یك ظرف شیشه‌ای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی كه ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.
 سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟
همه شاگردان گفتند: بله
 سپس معلم مقداری سنگ ریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تكان داد. سنگ ریزه‌ها در بین مناطق باز بین سنگ‌های بزرگ قرار گرفتند. این كار را تكرار كرد تا دیگر سنگ ریزه‌ای جا نشود.
 دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟
 شاگردان با تعجب گفتند: بله
 دوباره معلم ظرفی از شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه‌ای ریخت و ماسه‌ها همه جاهای خالی را پر كردند.
 معلم یك بار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟ و شاگردان یكصدا گفتند: بله
 معلم یك بطری آب را از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشه‌ای خالی كرد و گفت: حالا ظرف پر است؟
 سپس پرسید: می‌دانید مفهوم این نمایش چیست؟
 و گفت: این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست. اگر سنگ‌های بزرگ را اول نگذارید، هیچ‌وقت فرصت پرداختن به آنها را نخواهید یافت. سنگ‌های بزرگ مهمترین چیزها در زندگی شما هستند، خدایتان، خانواده‌تان، فرزندان‌تان، سلامتی‌تان، دوستان‌تان و مهمترین علایق‌تان، چیزهایی كه اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی اینها باقی بمانند باز زندگی‌تان پای بر جا خواهد بود. به یاد داشته باشید كه ابتدا این سنگ‌های بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچگاه به آنها دست نخواهید یافت اما سنگ‌ریزه‌ها، سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیل، كار، خانه و ماشین. شن‌ها هم سایر چیزها هستند؛ مثل مسایل خیلی ساده.
معلم ادامه داد: اگر با كارهای كوچك (شن و آب) خود را خسته كنید. زندگی خود را با كارهای كوچكی كه اهمیت زیادی ندارند پر می‌كنید و هیچگاه وقت كافی و مفید برای كارهای بزرگ و مهم (سنگ‌های بزرگ) نخواهید داشت. اول سنگ‌های بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی كه واقعاً برایتان اهمیت دارد. كارها را باید دسته‌بندی و اولویت‌بندی كرد و در زمان مناسب آنها را انجام داد.

حالا به من بگویید: سنگ‌های بزرگ شما كدامند؟

الف)

ب)

پ)

ت)

۱۷٫ اول به اولویتهای مهم زندگی ات بپرداز.
همه ی ما در طول هفته به فعالیت های متعددی دست می زنیم که از نظر میزان اهمیتی که دارند با هم متفاوت هستند، برخی از این کارها مستقیم و برخی هم به طور غیرمستقیم در نیل به اهداف ما مؤثر می باشند و بعضی دیگر هیچ گونه ارتباطی با هدفهای ما ندارند، یعنی فقط برای اینکه کاری بکنیم، آنها را انجام داده ایم.
برای اینکه بهتر بتوانیم کارها و فعالیت های خود را اولویت بندی کنیم، پیشنهاد می کنیم آن ها را به چهار دسته تقسیم بندی نماییم.

۱۸٫ همیشه پادشاه سرزمین وجود خود باش!
یکی از شاگردان شیوانا فردی بسیار تمیز و مرتب بود. لباس هایش بسیار تمیز و بدون چین و چروک بود و کفش هایش همیشه از تازگی برق می زد. یک روز شیوانا با تعجب دید که این شاگرد فوق العاده تمیز، دارد روی کفش های خود خاک می ریزد تا برق آنها را از بین ببرد و لباس هایش را به هم می ریزد تا شکل و ظاهری ژولیده و به هم ریخته پیدا کند. شیوانا با تعجب نزدیک او رفت و پرسید: چه می کنی؟ از تو بعید است که این بلا را بر سر لباس و کفش و ظاهر خود بیاوری؟
شاگرد با نگاه شرم زده گفت: امروز در بازار راه می رفتم، چند نفر از رهگذران با صدای بلند در حالی که مرا مسخره می کردند گفتند: این آدم را نگاه کنید که شاگرد معمولی مدرسه شیوانا بیشتر نیست اما مثل پادشاهان لباس می پوشد و مواظب تمیزی لباس و جامه خود است. به همین دلیل تصمیم گرفتم شکل ظاهر خودم را شبیه بقیه کثیف و به هم ریخته سازم تا دیگر کسی چنین حرفی به من نزند!
شیوانا با لبخند گفت: تو چرا به آنها نگفتی که در واقع یک پادشاه و سلطان گرانقدر و بی نظیر هستی که برای مدتی افتخار دادی و به مدرسه شیوانا آمده ای.
شاگرد جوان با حیرت گفت: من پادشاه کجا هستم!؟
شیوانا پاسخ داد:” تو پادشاه و حاکم سرزمین وجود خودت هستی. می توانی بر بدن و روح و ذهن خودت حکم برانی و آن را همان گونه که می پسندی آرایش کنی و رشد دهی. هیچ قریبه ای نمی تواند بدون اجازه تو ای جناب سلطان، به ذهن و روان تو وارد شود. چگونه یک پادشاه بزرگ مثل تو به آن رهگذرهای ساده اندیش اجازه داده است بی اجازه وارد ذهنش شوند و آرامش او را برهم زنند؟ برخیز و سریع بدون آنکه کسی متوجه شود دوباره بهترین و تمیزترین جامه ای که در توان داری بر اندام این پادشاه بی رقیب بیارای و با افتخار به زیباترین شکلی که در توان داری در کوی و برزن قدر گذار. مدرسه شیوانا به داشتن این گونه شاگردان است که افتخار می کند و به خود می بالد. برو و همیشه پادشاه سرزمین وجود خود باش!

۱۹٫ راز موفقیت قطعاً در شک و تردید نیست.
مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: “فردا به کنار نهر آب بیا تا ‌راز موفقیت را به تو بگویم.”
صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت.
سقراط از او خواست که دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و ‌به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد.
جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر ‌قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را ‌خلاصی بخشد. همین که به روی آب آمد، اولین کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه‌ اش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید: “زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟” مرد جوان گفت: “هوا.” ‌سقراط گفت: “هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، ‌تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ موفقیت راز دیگری ندارد”.

۲۰٫موفقیت تو در گرو تشخیص درست مسیر و سپس اجرای درست آن است. (۸۰ درصد تشخیص درست مسیر و ۲۰ درصد اجرای درست آن)
مي خواهم صحنه اي از يك فيلم را كه در خاطرم مانده، برايتان تعريف كنم. دوربين مرغي را نشان مي دهد كه پشت حصار توري ايستاده و با حسرت به دانه هاي گندمي كه در آن سو ريخته شده است مي نگرد. او هر چقدر تلاش كرد نتوانست تا از ميان حصار به دانه ها برسد. آن مرغ همين طور كه بالا و پايين مي پريد و اطراف را برانداز مي كرد. چشمش به انتهاي حصار خورد. بله، حصار تنها شش فوت طول داشت. بنابراين به راحتي حصار را دور زد و به دانه ها دست يافت.
وقتي كه به مسئله اي مي انديشيم، در حقيقت حوزه ديد خود را نسبت به آن گسترش مي دهيم، پس هر تلاشي كه بي ثمر مي ماند علتي جز محدود بودن حوزه افكار و نگرش ما نخواهد داشت.

۲۱٫ مسئوولیت پذیر باش.(عامل باش)
روزي آبراهام لينكن رئيس جمهور سابق ايالات متحده، در بحبوبه يكي از جنگ ها فراغتي يافت تا به خانم بيكسبي نامه اي بدين مضمون بنويسيد:”خانم عزيز! در ميان اسناد و مطالب موجود در وزارت دفاع دولت ايالات متحده، نامه يكي از ژنرالها را يافتم كه در آن ذكر شده بود، شما مادر پنج فرزند هستيد كه همگي آنها در ميدان جنگ كشته شده اند. مي دانم كه با اين كلمات نمي توانم از شدت غم و اندوه شما بكاهم، با اين وجود نمي توانم از جانب دولتي كه فرزندانتان به خاطر آن جان باخته اند، از شما قدرداني ننموده و برايتان آرزوي صبر و استقامت ننمايم. شما بايد به واسطه داشتن چنين فرزنداني بر خود بباليد. اگر يك رئيس جمهور در نهايت دل مشغولي مي تواند چنين نامه اي را بنويسيد. بنابراين شما هم خواهيد توانست كه فرصتي را براي پرداختن به مسائل و مشكلات خود بيابيد.

۲۲٫ تبسم و لبخند، نوعی نیایش است.
پير مردي در يكي از مسابقات تلويزيوني شركت كرد و توانست جايزه اول مسابقه را به خود اختصاص دهد. مجري برنامه از او پرسيد:” شما انسان بسيار شاد و سرزنده اي هستيد، اما راز شاد بودنتان چيست؟”
پيرمرد پاسخ داد:” چرا خوشحال نباشم پسرم؟خوب اگر درست و دقيق بينديشيم مثل روز روشن است. وقتي كه صبح از خواب بر مي خيزيم، دو انتخاب پيش رو دارم، اول اين كه گرفته و آشفته باشم و ديگر اين كه سرزنده و شاد و لبخندی بر لب. اما دوست دارم بداني من آنقدر هم كه به نظر مي رسد احمق نيستم و بر عكس آن قدر زيركم تا شاد بودن را برگزينم. من ذهنم را براي شاد بودن آماده كرده ام، فقط همين!

۲۳٫ مراقب بدن و جسم خودت باش.
روزي روزگاري يك هيزم شكن خيلي قوي براي كار سراغ يك تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام كرد و دستمزد خوبي برايش تعيين كرد و همچنين شرايط كاري بسيار خوب بود. بنابراين هيزم شكن ما تصميم گرفت كارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب كار خود را جلب كند.
رئيس جديد به او يك تبر داد و محل كارش را نشان داد. روز اول هيزم شكن ۱۸ درخت را قطع كرد. رئيسش به او تبريك گفت و از او خواست به همين روش به كار خود ادامه دهد.
تاجر بسيار هيجان زده بود تا ببيند روز بعد هيزم شكن چند درخت قطع مي كند. اما روز بعد او توانست فقط ۱۵ درخت را بيندازد. روز بعد هيزم شكن تلاش خود را بيشتر كرد. ولي فقط ۱۰ درخت قطع كرد. هر روز با همه تلاشي كه مي كرد تعداد كمتری درخت را مي توانست قطع كند.
هيزم شكن با خود فكر كرد من بايد قدرت خود را از دست داده باشم. بنابراين پيش رئيس خود رفت و از او معذرت خواهي كرد. و گفت نمي دانم چه اتفاقي افتاده است كه هر روز توانايي من در قطع درختان كمتر مي شود.
تاجر در جواب پاسخ داد: « آخرين باري كه تبر خود را تيز كردي كي بود؟»
هيزم شكن پاسخ داد: تيز كردن؟ من وقتي براي تيز كردن تبر نداشتم چون خيلي مشغول …
در اين لحظه هيزم شكن به فكر فرو رفت و در كمال شرمندگي به اشتباه خود پي برد و متوجه شد که او به خود استراحتی نداده است.
آيا شما هم تبر زندگي خود را تيز مي كنيد؟ آیا شما در اندیشه سلامتی خود هستید؟ آيا اطلاعات خود را به روز مي كنيد؟ آيا زماني را براي انديشيدن و بررسي آنچه انجام داده ايد مي گذاريد؟ آيا  نتايج كارهاي خود را تجزيه و تحليل مي كنيد؟ آيا بدنبال راهي موثرتر براي مشكلات فعلي هستيد؟ يا اينكه آنقدر خود را درگير انجام كاري كرده ايد كه وقتي براي اين كارها نداريد.

۲۴٫ به دیگران عشق بورز(به هرچه عشق می ورزی، عشق بی‌پایان بورز)
پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند…پرستاری زخمهای پیرمرد را پانسمان کرد. سپس به او گفت: باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.
پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستار از او دلیل عجله‌اش را پرسید.
پیرمرد گفت: همسرم در خانه سالمندان است. هر صبح به آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستار به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم.
پیرمرد گفت: خیلی متأسفم، او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟! 
پیرمرد با صدایی گرفته و به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است!!!

۲۵٫ امروز و فردا نکن.
خـرگـوشـی وسـط جاده نشسته بود و اتومبیلی داشت به طرف ش می‌آمد. خرگوش تصمیم به فرار گرفت. ابتدا به قصد ‌پریدن به طرف راست جاده، جهت‌گیری کرد ولی بعد پشیمان شد و گفت: سمت راست جاده دره است، بهتر است به ‌سمت چپ فرار کنم؛ تمام نیروی خودش را به طرف چپ جاده سوق داد ولی باز هم با خودش گفت: سمت چپ ‌هم خیلی دور است و تا آن زمان اتومبیل می‌رسد. تصمیمش را عوض کرد و دوباره طرف راست جاده را نشانه ‌گرفت. دوباره تغییر عقیده داد و طرف چپ و… خلاصه آن قدر این دست وآن دست کرد تا اینکه اتومبیل سر ‌رسید و او را زیر‌‌گرفت…‌خیلی از ما شبیه خرگوش همین قصه‌ایم و هر روز داریم برای انجام کارهایمان امروز و فردا می‌کنیم.
اصولاً چرا برخی افراد ‌در انجام کارها مدام امروز و فردا می‌کنند؟ ‌برخی امروز و فردا کردن‌ها جنبه کما‌ل‌طلبانه دارد. افرادی وجود دارند که مجدانه و مداوم برای رسیدن به کمال ‌مطلوب عملاً در کار خود، همکاران و کارمندانشان وقفه ایجاد می‌کنند. گرچه انجام هر کاری تا حد توانایی‌ به نظر پسندیده می‌آید اما در دنیای واقعیات، باکفایت بودن در صورتی که برای دست یافتن به اهداف کافی باشد، ‌بهتر از کامل و بی‌نقص بودن است.‌
یکی از عوامل متداول در به تاخیر انداختن کارها، احساس ملالت و بیزاری است.کارهایی وجود دارد که ‌هرچند بسیار ضروری است اما حتی از منتظر ماندن برای خشک شدن رنگ دیوار نیز کسالت بارتر است. از ‌آنجا که طبیعت انسان او را به سوی اموری می‌کشد که انجام دادن آنها برایش جالب باشد و به همین نسبت از ‌کارهایی که انجام دادنش کسالت‌بار است دورش می‌کند، در نتیجه این بیزاری اغلب کارها را به تعویق می‌اندازد.‌
یکـی از دلایـل متداول به تاخیر انداختن کارها نشان دادن کینه وعداوت با شخص یا شرکتی است که کاری را ‌بر عهده شما نهاده است. کارمندی از این واقعیت که کاری به او تحمیل شده است دچار رنجش می‌شود، در نتیجه ‌اولین واکنش او، حرکت آهسته، مثل راه رفتن افراد بیمار خواهد بود. امروز و فردا کردن تا نزدیک شدن به آخرین ‌فرصت نیز از مواردی است که می‌توان به آن اشاره کرد. افرادی وجود دارند که کارها را به تاخیر می‌اندازند تا ‌به ضرب‌الاجل‌های از پیش تعیین شده برسند. آنها اصرار دارند که تحت فشارهای باقی‌‌مانده بهتر کار می‌کنند. به ‌هر حال این روش، هم برای سلامتی آنها مضر است و هم وقت زیادی را تلف می‌کند. این کار میزان فشـار روانـی ‌وارده بـر شخـص را افـزایـش می‌دهد و در مواقع مواجهه با بحران‌های حقیقی و غیرقابل اجتناب کار را بسیار ‌دشوار خواهد کرد.‌
مواردی هم وجود دارد که تاخیر در آنها کار درستی است: مثلاً زمانی که کار کم ‌ارزش ‌تری را به خاطر کار ‌پرارزش‌تری به تعویق می‌اندازیم، زمانی که احساس خستگی، عصبانیت، استرس، افسردگی و… می‌کنیم؛ زمانی ‌که برای انجام دادن موثر کارها از کمبود دانش یا مهارتی رنج می‌بریم و زمانی که حالات جسمی و روانی ما ‌اجرای بهینه کاری را غیرممکن می‌‌کند چـرا که مغز خسته یا بدن بیمار آمادگی بیشتری برای خطا کردن و ‌قضاوت نادرست دارد. ‌نکته ای که در این ارتباط می توان به عنوان راهکار ارائه داد این است که سعی کنید وظایف خود را به صورت روزانه ‌به اجرادر آورید تا در اثر تلنبار شدن آنها به وظیفه‌ای سنگین و اجباری تبدیل نشوند. به این موضوع فکر کنید که ‌این مسئولیت به هر حال باید توسط ما به اجرا در آید بنابراین بهتر است با ‌‌‌‌اجرای به موقع آن، هم کیفیت آن را ‌ارتقا بخشیم و هم خود را از استرس‌های به تعویق افتادنش رهایی بخشیم. ‌

۲۶٫ قاطعیت = جذابیت و عزت نفس
سست عنصر نبودن و پای تصمیمات و تعهدات ماندن موجب جذابیت و احساس ارزشمندی می شود. افرادی که شخصیتی قاطع، هدفهای مشخص و ارزشهای معین و برنامه های مدونی دارند بلااستثنا جذابند و از اعتماد به نفس بالای برخوردارند. قدرت “نه” گفتن به درخواست های بی ارزش دیگران موجب رویش جذابیت و حس ارزشمندی در انسان می شود. بعضی افراد خود را فدای این و آن می کنند و هرکار مثبت یا منفی را قبول می کنند و اینطور می خواهند در دل دیگران رخنه کنند که نمی شود. جذابیت یعنی مصمم بودن، یعنی قاطعیت در رفتار و گفتار. به طور کلی قاطعیت = جذابیت و عزت نفس

۲۷٫ خودت و دیگران را سرزنش نکن.
«دست و پا چلفتيِ بدبخت!»، «بي‌عرضه‌ي بي‌مصرف!»، «به درد مردن هم نمي‌خوري!»، «اي كاش به دنيا نمي‌آمدي!»، «تو لياقت بيش‌تر از اين را نداري!» و هزاران جلمه‌ي خود تنبيهي ديگر.
وقتي ما شروع به سرزنش خود مي‌كنيم غالباً از چنين جملاتي استفاده مي‌نماييم. اما نتيجه چيست؟ نتيجه آن است كه پس از مدتي، ديگر ذره‌اي اعتماد به نفس براي ابراز وجود در خود نمي‌يابيم. اغلب ما، جلادان بي‌رحمي هستيم و جالب است بدانيم كه ما در مورد خودمان و نزديك‌ترين كسان خود غالباً بي‌رحمانه‌تر از ديگران عمل مي‌كنيم. به طور مثال اگر در يك جمع رسمي، يك‌نفر با صداي بلند عطسه كند يا رفتار غيرمؤدبانه‌اي (به تعبير خودمان) داشته باشد، خيلي زود او را مي‌بخشيم و بعد از چند دقيقه به طور كلي آن رفتار را فراموش مي‌كنيم، در حالي‌كه همين رفتار اگر از خودمان یا نزدیکان و عزیزانمان سربزند، تا مدت‌ها به ياد مي‌آوريم و خود و آنان را با عباراتي نظير «احمق! نتوانستي جلوي خودت را بگيري؟» و يا «تو هيچ وقت آداب معاشرت را ياد نمي‌گيري!» سرزنش و تحقير مي‌نماييم. ما به راحتي مي‌توانيم حاصل زحمات يك عمر خود و نزديك‌ترين كسان خود را تنها با يك اشتباه،‌ نديده بگيريم و تمامي امتيازهاي مثبت را فداي يك امتياز منفي كنيم و اين شايد بدترين نوع قضاوت و دشمني با خود باشد.
بياييد، گاهي هم كمي از بالا به رفتار خود، نگاه كنيم.
از بالا، فردي را مي‌بينيم كه به طور محسوسي قدرنشناس است. يعني همان صفتي كه ما ديگران را به خاطرش سرزنش مي‌كنيم. قدرنشناسي يعني اين كه هزاران هزار مرتبه‌اي را كه رفتار درست و پخته داشته را فراموش مي‌كند و تنها يكبار اشتباهش را مرتب به رخ خودش مي‌كشد. از بالا نگاه كردن يعني همين. از بالا، او را بسيار بي‌انصاف و ناسپاس مي‌بينيم.
لطفاً با خود و دیگران مهربان‌تر باشيم.

۲۸٫ نگاهت را به دیگران اصلاح کن.
مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. او تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ به شهر برود. در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از سه چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با سه مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی. آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا تو انجایی؟ دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!!!

۲۹٫ به دیگران کمک کن و آنان را ببخش.

 

کشاورز فقیر اسکاتلندی که فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید…
پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.
فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد…
روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود.
 اشراف زاده گفت: “می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی”.
کشاورز اسکاتلندی جواب داد: “من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم”.
در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف زاده پرسید: “پسر شماست؟”
کشاورز با افتخار جواب داد:”بله”
اشراف زاده گفت: با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد…
پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد…
محصول هر بذری به ما برمی گردد و فرق ندارد که آن بذر چه باشد و کجا کاشته شده باشد، تصادفی یا اتفاقی تو خاک بیفتد و رشد کند… هرچه بیشتر ببخشی، بیشتر دریافت می کنی. زندگی همان را به ما می دهد که که کاشته ایم چه خوب و چه بد !!!!

۳۰٫ زبان بدن خود را اصلاح کن.
وقتی در مدرسه یا سر کار هستیم، به ما یاد می دهند که چطور بهتر از کلمات استفاده کنیم. یاد می‌گیریم که چطور کلمات و زبانی که استفاده می‌کنیم تاثیرگذار باشند. یاد می‌گیریم که زنجیره‌ای هوشمندانه از کلمات را برای به دست گرفتن ابتکار عمل و همچنین ارتباط زیرکانه بسازیم. اما همین که بزرگ می شویم درخواهیم یافت که ذره‌ای فراتر برای بهتر کردن نوع ارتباط برقرار کردن قدم برنداشتیم. کمی عجیب است که…
کلمات فقط ۷ درصد از ارتباطات را می سازند.
مابقی تُن صدای شما است (۳۸%) و زبان بدن شما (۵۵%).
البته این آمار و ارقام می‌تواند بسیار متفاوت باشد زیرا بستگی به موقعیت و شرایط دارد و موضوعی که مورد بحث است (برای مثال به وضوح با تلفن حرف زدن بسیار با چهره به چهره حرف زدن فرق دارد) اما به هر حال زبان بدن بخش بسیار مهمی در ارتباطات محسوب می شود.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *